نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
 

 

ورود کاربران
خرید بک لینک


:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
برترین ها: فئودور داستایفسکی نویسنده سرشناس روس در نیمه قرن نوزدهم در آثار خود شخصیت هایی را حلاجی می کرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه می دانستند.

به همین خاطر آثار این نویسنده در تمام سال‌هایی که از آن می گذرد، چه در دوران قدرت گیری حکومت های تمامیت خواه قرن بیستم و چه امروزه که “کارزار علیه ترور” در جریان است، با چالشهای زمانه تناسب دارند.

نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

وقتی که فئودور داستایفسکی در داستانهای خود تاثیر افکار و اعتقادات بر زندگی و رفتار افراد را تشریح می کرد به خوبی می دانست که از چه می نویسد.

او که متولد ۱۸۲۱ بود، در سنین بیست و چند سالگی به یک محفل از نویسندگان رادیکال و ساختارشکن در شهر سن پترزبورگ پیوست که تحت تاثیر بینش سوسیالیسم اتوپیایی فرانسوی قرار داشتند.

یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرده بود موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد.

روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ داستایفسکی همراه چند تن دیگر از اعضای این محفل بازداشت و روانه زندان شد. پس از چند ماه بازجویی، این افراد به جرم اقدام برای توزیع تبلیغات خرابکارانه محکوم شده و حکم اعدام برای آنها صادر شد.

بعدا این مجازات به تبعید و اردوگاه کار اجباری تنزل یافت. اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخه های آتش نمایشی قرار دادند.

در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبه های اعدام و داربست هایی برپا شده بود و روی آن را با پارچه های سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند.

سه نفر از این زندانیان را به چوبه ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبل های نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگ های خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند.

زندانیان را پس از کاهش مجازات اعدام با قفل و زنجیر به سیبری فرستادند. مجازات داستایفسکی چهار سال کار اجباری و سپس خدمت اجباری در ارتش بود.

نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

در سال ۱۸۵۹ تزار جدیدی که بر تخت سلطنت نشست به داستایفسکی اجازه داد از تبعید بازگردد. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.

این تجارب بر زندگی و دیدگاههای داستایفسکی عمیقا تاثیر گذاشتند. او هیچگاه از این اعتقاد خود دست برنداشت که جامعه روسیه به تغییرات بنیادی نیاز دارد. او کماکان به این اصل معتقد بود که نظام ارباب و رعیتی حاکم بر کشور عمیقا غیرانسانی و ناعادلانه است و تا آخر عمر خود از اشراف زمیندار متنفر بود.

اما تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژه ای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت:”به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم.”

از آن زمان به بعد دریافت که برخلاف آنچه که در دوران اعتقاد به نظریه های اجتماعی نوآورانه می اندیشید، زندگی انسان لزوما حرکتی از قهقرای پست به سمت یک آینده بهتر نیست. بلکه هر انسانی در هر لحظه و مقطعی از زندگی خود در مرز ابدیت و یا فنا قرار دارد. به خاطر یک چنین باوری بود که داستایفسکی به مرور زمان به ایدئولوژی های پیشرویی که در جوانی به سمت آنها گرایش پیدا کرده بود بی اعتماد شد.

او به خصوص به افکار و ایده هایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک می نگریست.

نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

نسل جدید روشنفکران روس به شدت شیفته افکار سیاسی و فلسفی رایج در اروپای غربی بودند. مادی گرایی فرانسوی، انسان گرایی (اومانیسم) آلمانی و منفعت گرایی انگلیسی به شیوه خاص روسی با هم ترکیب شده و “نهیلیسم” نام گرفته بود.

در فرهنگ سیاسی مدرن نهیلیسم، پوچ گرایی توصیف می شود اما نهیلیست های روسیه ۱۸۶۰ کاملا متفاوت بودند. آنها به علم و پیشرفت های علمی اعتقاد سرسختانه ای داشتند و برای پیشرفت به سمت بنای یک جامعه بهتر معتقد بودند که دین و تمام سنن و معیارهای اخلاقی کهن را باید نابود کرد.

مخالفت و اعلام جرم داستایفسکی علیه نهیلیسم روسی در کتاب او با عنوان تسخیرشدگان (جن زدگان) به خوبی منعکس شده است.

این کتاب که در سال ۱۸۷۲ چاپ شد به خاطر زبان آمرانه و نصحیت گونه آن مورد انتقاد قرار گرفته ولی بدون تردید او می خواست نشان دهد که افکار مرسوم در میان روشنفکران آن نسل می توانند خطرناک باشند.

داستانی که داستایفسکی در این کتاب نقل می کند در قالب یک طنز سیاه و گزنده، روشنفکران هم دوره خود را به خاطر بازی کردن با ایده های انقلابی بدون آنکه بدانند انقلاب در عمل به چه معنایی است به نقد می کشد.

داستان کتاب را در واقع می توان نسخه ای از حوادث واقعی دانست که در زمانی که داستایفسکی مشغول نگارش کتاب بود اتفاق می افتاد.

فردی به نام سرگئی نچائف، یک معلم سابق مدارس دینی که به تروریسم روی آورده بود، به جرم مشارکت در قتل دانشجویان بازداشت و محکوم می شود. سرگئی نچائف نویسنده بیانیه ای بود که در آن گفته می شد برای پیشبرد و پیروزی انقلاب باید از هر روشی حتی قتل و آدمکشی استفاده کرد.

نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

گروهی از دانشجویان سیاست های نچائف را زیر سئوال برده و به همین خاطر می بایست کشته می شدند.

داستایفسکی در داستان تسخیر شدگان استدلال می کند که فراموش کردن موازین اخلاقی و انسانی به خاطر افکار آزادیخواهانه به نوعی تمامیت خواهی و استبداد بدتر از گذشته منجر می شود.

یکی از شخصیت های این کتاب اعتراف می کند: “تحت تاثیر اطلاعات و برداشت های نظری خود چنان گیج شدم که نتیجه گیریهای من درست در تضاد با ایده اولیه ای قرار گرفت که از آنجا شروع کرده بودم. من از آزادی بی حدو مرز شروع کردم و به استبداد مطلق رسیدم.”

آنچه را ۵۰ سال بعد و بر اثر انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق افتاد شاید نتوان با جملاتی بهتر از این توضیح داد. لنین رهبر انقلاب بلشویکی هر چند سرگئی نچائف را به خاطر تکیه بیش از حد به اقدامات خشونت آمیز فردی، مورد انتقاد قرار داده بود ولی در مجموع اعتقاد و آمادگی او برای ارتکاب به هر عمل خلافی در راه انقلاب را می ستود.

اما همانطور که داستایفسکی پیش بینی کرده بود استفاده از روشهای غیرانسانی برای دستیابی به آزادی در عمل اختناق و سرکوبی را به وجود آورد که از بی رحمی های نمایشی حکومت تزاری بسیار شدیدتر و گسترده تر بود.

این اثر داستایفسکی حاوی آموزه هایی است که از مرزهای روسیه بسیار فراتر می روند. در اولین ترجمه انگلیسی این کتاب بر اثر لغزش در ترجمه عنوان “تسخیرشدگان” برای آن انتخاب شد. در حالیکه عنوان اصلی آن در زبان روسی به معنای “اهریمنیان و یا جن زدگان” است. ولی شاید همان ترجمه اول و ناشیانه از عنوان کتاب به مقصود داستایفسکی از نگارش این داستان نزدیک تر بود.

هر چند او گاه شخصیت این روشنفکران انقلابی را با بی رحمی تمام تشریح می کند ولی در حقیقت از نگاه او جن زدگان و یا تسخیرشدگان نه خود این افراد بلکه ایده ها و افکاری است که آنها را به بردگی گرفته است.

نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

چند اثر شاخص داستایفسکی

جنایت و مکافات، ۱۸۶۶، ماجراهای زندگی دانشجوی جوانی به نام راسکلنیکوف در میانه قرن نوزدهم در شهر سن پترزبورگ که پس از به قتل رساندن یک نزول خوار عذاب وجدان او را رها نمی کند.

ابله، ۱۸۶۸، حکایت شاهزاده میشکین است که ساده لوحی و شخصیت زودباور او همیشه برای اطرافیانش مصیبت به بار می آورد.

برادران کارامازوف، ۱۸۸۰، یک رمان فلسفی در مورد چهار برادر و پدر زمیندار و فاسدشان که قتل او سئوالاتی در مورد وجود خدا، آزادی اراده آدمیان و اخلاقیات را به پیش می کشد.




:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
مجموعه : اخبار حوادث,روزنامه حوادث,حوادث روز

دانش آموز 11 ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد

دانش آموز ۱۱ ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد

دانش آموزی که مورد تجاوز قرار گرفته بود دو هفته بعد خود را از سقف اتاق دار زد و جان خود را از دست داد. تجاوز روی ذهن کودکان تاثیر بسیار بدی دارد.دانش آموز ۱۱ ساله ای در پی یک اقدام هولناک به مرگ خودخواسته تن داد.”اسد خان”، دانش آموز ۱۱ ساله ای است که به دلایل نامشخص خود را به دار آویخت. قربانی چندین هفته بعد از شروع مدرسه دست به این اقدام هولناک زد.

دانش آموز 11 ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد

به گزارش پارس نازطبق اظهارات برخی شاهدین وی در مدرسه مورد اذیت و آزار قرار می گرفته که تحقیقات پلیس Police در این زمینه به سرانجام نرسیده است. مادر وی در جلسه دادگاه روز گذشته اذعان داشته است حجم زیاد تکالیف پسرش منجر به تعجبش شده بود که وقتی از وی در این مورد سوال کرده اسدخان در پاسخ گفته است تکالیف شاگردان دیگر را در ازای دریافت پول انجام می دهد،

اما در این میان اظهاراتی پیرامون اذیت و آزار این نوجوان وجود دارد که دادگاه دو نفر از دوستان قربانی را برای ارائه پاره ای از توضیحات احضار کرده است.مادر اسدخان جسد بی جان پسرش را در اتاق خواب پیدا کرد که با چشمانی اشکبار امید داشت پزشکان بتوانند وی را احیا کنند که متاسفانه این عمل موفقیت آمیز نبود. جسد قربانی ۲۸ سپتامبر در برادفورد در اتاق خوابش پیدا شد.

بر اساس گزارش پزشکی قانونی، این نوجوان دو هفته قبل از مرگش مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود. دو تن از دوستان قربانی آزار و اذیت این نوجوان را تایید کرده اند.بر اساس اظهارات یک منبع آگاه، قربانی در مورد این آزار و اذیت با معلم خود نیز صحبت کرده بود، اما جای بسی تعجب است که در این خصوص هیچ اقدام خاصی صورت نگرفته است.

دوستان وی مدعی شده اند قربانی قبل از مرگش در زمین بازی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، اما پلیس با بررسی دوربین های مدار بسته به شواهدی دال بر این ادعا دست پیدا نکرد.

منبع: پارس ناز



:: بازدید از این مطلب : 874
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: چند روایت از زندگی عجیب و غریب نویسندگانی که آثار مهمی خلق کرده اند، با این حال شاید کسی نداند آنها در برهه ای از زندگی خود آواره و کولی وار می زیسته اند.

اغلب روی دیگرش را دیده ایم؛ آدم هایی با لباس های مندرس در خیابان ها که تا شب پرسه می زنند و دست آخر روی تکه ای مقوا، کنار خیابان جای خواب پهن می کنند. در تاریخ ادبیات نویسندگان مشهوری در این دنیا زندگی کرده اند که گاه خودخواسته از زندگی معمول بریده اندو آوارگی در پیش گرفته اند؛ خانه به دوشانی که شعر می گفتند، قصه می نوشتند و مردم را از پس عادت های هر روزه، دوباره به انسانیت دعوت می کردند؛ انسانیتی که به زعم آنها مدت ها پیش مرده بود.

لئو تالستوی؛ زمستان و پیرمرد

فکر می کند آیا کار درستی کرده که در این سن و سال، آوارگی را به خانه گرم و رختخواب نرمش ترجیح داده است؟ پیرمرد ردای کهنه ای را به دور خودش می پیچد، روی تخت چوبی با تشکی پوسیده در گوشه کلبه مامور قطار دراز می کشد. سرما کشنده است و او که در نهمین دهه عمرش به سر می برد، توان تحمل سوز زمهریر زمستان های روسیه را ندارد.

نویسندگان آس و پاس

لئو تالستوی، یکی از بزرگ ترین نویسندگان روسیه تزاری و البته سالیان سال بعد از آن، در آخرین روزهای عمرش، شبانه از خانه می گریزد و بدون اطلاع همسرش به کلبه فقیرانه کارگری پناه می برد. تالستوی فرزند یکی از ملاکان بزرگ روسیه بود و صاحب زمین و کارگر که در میانسالی تصمیم می گیرد روال زندگی اش را تغییر دهد، آنچه دارد میان فقرا تقسیم کند و خودش دیگر نه مثل یک اشراف زاده که مانند مردم تنگدست زندگی کند. این ماجرا سبب ساز اختلافات او با همسر و تعدادی از فرزندانش می شود و همین مسئله او را روز به روز از خانواده دورتر و منزوی تر می کند.

همان زمان عده ای گمان می کردند تالستوی نازپرورده، دیوانه شده یا خوشی زیر دلش زده است که شیوه زندگی اش را تغییر داده و همچون کارگرانش زندگی می کند، اما خود تالستوی گویا از شیوه ای که بر می گزیند راضی بوده است. او در کتاب خاطراتش می نویسد: «من از شیوه زندگی طبقه خودم دست شستم، زیرا دریافتم که این زندگی نیست؛ بلکه شبه زندگی است.

دریافتم شرایط و وفوری که ما در آن زندگی می کنیم، ما را از امکان درک زندگی محروم می کند و برای درک زندگی باید زندگی مردم ساده و زحمتکش را دریابیم که زندگی را می سازند. باید معنایی را دریابیم که آنان به زندگی می دهند… نه زندگی ما انگلان زندگی.» تالستوی به همان شیوه پیش می رود تا دیگر آن هم آرامش نمی کند و خانه را به مقصد بی مقصدی ترک می کند.

جرج اورول؛ دل تان برای خودتان خواهد سوخت

در میان نویسندگان، تالستوی تنها کسی نبود که زندگی آرام را ترک کرد و دست به تجربه های تازه زد. اریک آرتور بلر در همان دوران، با اختلاف ده، بیست سال، به قصد تجربه و البته در دوره ای به خاطر فشار فقر، چند سالی را در خیابان های پاریس و لندن، میان خانه به دوشان گذراند. او از تجربیات زندگی در خیابان ها کتابی نوشت و این کتاب را ظاهرا از شرم خانواده مرفهش با نام مستعار جرج اورول به چاپ رساند و البته همین نام هم رویش ماند.

نویسندگان آس و پاس

ما ارول را بیشتر به خاطر کتاب های «قلعه حیوانات» و «۱۹۸۴» می شناسیم؛ اما کمتر در مورد سال های آوارگی و به قول خودش آس و پاسی او چیزی شنیده ایم. اورول روی دلهره آور زندگی خیابانی را چنین تعریف می کند: «کشف می کنید که گرسنه بودن یعنی چه. هر جا که می روید توده های عظیم و بی حساب غذا به شما توهین می کنند. خوک های مرده درسته، سبدهای نان داغ، قالب های زرد بهترین کره ها، نوارهای سوسیس، کوهی از سیب زمینی… با دیدن این همه غذا دل تان برای خودتان می سوزد.»

با این وصف هر کسی باشد ترجیح می دهد همان زندگی انگلانه به تعبیر تالستوی را برگزیند، با شکم سیر روی تشکی نرم دراز بکشد و خیال ببافد و دغدغه ای برای وعده بعد نداشته باشد و خیالش هم از بابت جای خواب، تخت، فشار گرسنگی آن هم در روزهای متوالی، بخشی مهم از تجربه خیابان خوابی اورول است. اورول ملال را بخش جدایی ناپذیر فقر و خانه به دوشی می داند؛ زمان هایی که گرسنگی اجازه نمی دهد آدمیزاد سر خودش را با چیزی گرم کند و نصف روز را گوشه ای ثابت سر می کند و به تعبیر اورول حسی شبیه «اسکلت جوان در شعر گل های رنج بودلر» به آدم دست می دهد.

چارلز بوکوفسکی و شل سیلوور استاین؛ سقراطی زیستن

این زندگی روی دیگری هم دارد که عده ای از روشنفکران و نویسندگان برگزیدند و آن هم گونه ای بی قید زیستن است شبیه آنچه ظاهرا سقراط در پیش گرفته بود و پیروان بی واسطه او هم آن را به عنوان شیوه زندگی انتخاب کرده بودند. این شیوه زندگی را اگر بنا باشد خلاصه کنیم، همان رد و تحقیر وسایل راحتی و آسایش است و قطع روابط اجتماعی؛ در پیش گرفتن زندگی بدوی و خرده گیری از مردمان روزمره.

نویسندگان آس و پاس

ظاهرا خود سقراط زندگی ساده و بی پیرایه ای را انتخاب کرده بود اما شاگردانش نوعی نگاه اغراق شده به این شیوه را برگزیدند و این راه و روش را به حد اعلایش رساندند. از میان نام های آشنایی که به این شیوه البته به سبک مدرنش روزگار گذراندند. چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان نویس آمریکایی است که هزاران شعر و صدها داستان کوتاه و چند رمان دارد که می گویند بیشتر تحت تاثیر محل زندگی اش شهر لس آنجلس است.

بوکوفسکی در آلمان به دنیا آمد اما در کودکی مادرش او را به آمریکا پیش خانواده پدرش می برد. او مدتی در اداره پست به کارمندی می گذراند اما بعد تصمیم می گیرد زندگی اش را وقف نوشتن کند، حتی اگر سرنوشتش آوارگی و خانه به دوشی باشد.

او سال ها در آمریکا سرگردان می شود، کارهای موقت برای گذران زندگی انجام می دهد و گرسنگی می کشد و آوارگی. بوکوفسکی تصمیمش برای رها کردن کار را این طور بیان می کند: «من دوتا انتخاب دارم… در اداره پست بمونم و احمق بشم… یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسنده ام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.»

بوکوفسکی بعدها که موفق می شود از محل نویسندگی و شاعری وضعی به هم بزند و پولی به دست بیاورد، باز هم به همان شیوه قبل ادامه می دهد؛ زندگی بدون تجمل و به قاعده دوران خانه به دوشی. اما تاج این گونه زندگی را ظاهرا باید بر سر شل سیلور استایی گذاشت. عمو شلبی داستان های کودکانه، مدتی را از سر نداری در استادیوم های ورزشی هات داگ می فروخت و تجربه اش از زندگی به آن شیوه به تعبیر خودش این است که فهمید خودش خردل دوست دارد و مردم هم دوست دارند و نان را اول برای شان بخار بدهد تا کمی داغ شود.

او بعدها به خاطر همکاری با نشریه های معروف، کارتون هایش و همین طور نوشتن کتاب های مختلف و پرطرفدار میلیونر شد اما هرگز ماشین نخرید. شل دلیل انتخاب این شیوه را اجتناب از حس مالکیت می دانست. او در مصاحبه با مجله پابلیشرز ویکلی عادت زندگی اش را این طور توضیح می دهد: «من آزادم که هر جا را ترک کنم و هر جا دلم می خواهد بروم. من معتقدم همه باید همین طور زندگی کنند. به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباشید.»

این آزادی از رنگ تعلق در زندگی شل سیلور استاین به گونه ای بود که حتی حاضر نبود برای مدتی طولانی در خانه ای بماند و به تنهایی از این خانه به آن خانه می رفت و زندگی پرتجمل و مرفه را نقد می کرد. او معتقد بود اگر به شیوه خود زندگی کنی و بفهمی چه چیزهای جالبی در زندگی وجود دارد، دیوانه می شوی.

لویی فردینان سلین؛ تبعید و بی خانمانی

روی دیگر این گونه زندگی را نویسنده فرانسوی، لویی فردینان دتوش یا سلین تجربه کرد. او پزشکی بود که از درمان بیماران چندان بختی نصیبش نشد و در خلال جنگ جهانی دوم به طرفداری از آلمان نازی متهم شد و ناچار از فرانسه فرار کرد و به آلمان رفت و بعد از آن به دانمارک. وقتی به دانمارک می رسد، خود را فقیرتر از چیزی می بیند که می پنداشت و بعد از گذران یک سال زندان در کپنهاک، در کلبه ای به تنهایی با فقر و سرما زندگی می کند. او در تبعید به سر می برد، ده ها کیلو وزن کم می کند، دندان هایش می ریزید، اما همه این رنج ها را با نوشتن بر خود هموار می کند.

نویسندگان آس و پاس

در همان دوره تبعید سه کتاب می نویسد که البته در دوران حیاتش چندان مورد استقبال قرار نمی گیرند. او عادت داشت در کتاب ها و حتی در مصاحبه های مطبوعاتی اش جامعه را نقد کند و انسانیت به فنا رفته را ملامت.

تلخ اندیشی او و فضای داستان هایش در زمان خود او از نظر عده ای موهن و ناخوشایند بود اما بعد از مرگش، استقبال از کتاب هایش بیشتر می شود. ظاهرا تنها کتابی از سلین که در دوره حیاتش از آن استقبال شد، رمان «سفر به انتهای شب» بود که همان هم شائبه طرفداری از آلمان نازی را به وجود آورد و سبب ساز روزگار آوارگی و تنهایی او شد؛ اما این سبک و سیاق زندگی چیزی نیست که فقط نویسندگانی خارج از مرزهای ایران آن را تجربه کرده باشند.

چند سال پیش، بدن بی جان محمود گلابدره ای، نویسنده و از دوستان جلال آل احمد، در حالی پیدا شد که در خانه ای بی وسایل تنها بر تشکی افتاده بود. گلابدره ای ده سال در آمریکا در میان بی خانمان ها زندگی کرد و خاطراتش را با نام «ده سال هوم لسی در آمریکا» مدر کتابی نوشت. البته ظاهرا تنها توانست هشت ماه از این تجربه را بنویسد و اوضاع مالی اجازه نداد باقی تجربیاتش را در قالب کتاب منتشر کند.

وقتی در اوایل دهه هشتاد به ایران بازگشت، مدتی را در غاری در کوه های البرز مرکزی گذراند و درخواست های کمکش از متولیان فرهنگی، نتیجه ای در پی نداشت. سال ۸۶ به وزیر مسکن نامه نوشت و از او درخواست کمک کرد و برایش گفت ماهانه تنها نود هزار تومان درآمد دارد. دست آخر توانست با تتمه حسابش خانه ای در میگون، حوالی تهران اجاره کند و از آنجا که خانه اش گازکشی نداشت، دو بار آتش گرفت و در همین آتش سوزی ها رمانی که او سی سال را صرف نوشتنش کرده بود، سوخت و خاکستر شد.

او سراسر آمریکا را با پای پیاده طی کرد و در میان بی خانمان ها روزگار گذراند. با نویسندگان آمریکایی معاشرت کرد و مدتی مهمان یکی از آنها بود. سه ماه در خانه کن کیسی نویسنده رمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» گذراند و دو ماه مهمان پل مایر بود و با وینستون گروم نویسنده «فارست گامپ» همنشین.

کرت کوبین؛ رنج بی پایان شهرت

البته گاهی هم در پیش گرفتن زندگی بی خانمان ها یک طغیان نسبت به وضع موجود است. روشی که کرت کوبین، موسیقیدان و شاعر آمریکایی و بنیان گذار گروه گرانج نیروانا انتخاب کرد. او سال ۱۹۸۵ گروه را تشکیل داد و آنقدر محبوب بود که او را «صدای نسل اش» لقب داده بودند. او وضع مالی خوبی داشت، اما به گفته مایک آزارد نویسنده کتاب «همان طور که هستی بیا: داستان نیروانا»، شاید برای تجارتی که وارد آن شده بود کمی بیش از حد نازنین و حساس بود.

نویسندگان آس و پاس

او عادات و چارچوب های اجتماعی را به سخره می گرفت و دست آخر به خاطر خشم از ویدئویی که تعدادی از هوادارانش از صحنه تجاوزشان منتشر کرده بودند؛ هر چه در خانه داشت می شکند و از بین می برد. او روز پیش از مرگش در حالی دیده شده بود که بشقاب غذایش را که تام شده بود، لیس می زد و صاحب رستورانی که کوبین آخرین بار در آنجا دیده شده، گفته بود وقتی می خواسته پول غذایش را حساب کند فهمیده کارت اعتباری اش مسدود است.

او سرانجام در حالی پیدا می شود که با یک اسلحه ساچمه زنی صورتش را نابود کرده و بدن بی جانش در گوشه ای در خیابان افتاده بود. بنا بر مصاحبه هایی که از او منتشر شده، همیشه می گفت که «مشهور» شدن آخرین چیزی است که می خواسته باشد و انگار همین اخلاقیات موجب می شود زندگی اش در خیابان به آخر برسد. ظاهرا خیابان سرنوشتی بوده است برای آدم هایی که چیزی در زندگی شهری دلبسته شان نمی کرده است؛ نویسندگان آواره.



:: بازدید از این مطلب : 64
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
برترین ها: فئودور داستایفسکی نویسنده سرشناس روس در نیمه قرن نوزدهم در آثار خود شخصیت هایی را حلاجی می کرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه می دانستند.

 

به همین خاطر آثار این نویسنده در تمام سال‌هایی که از آن می گذرد، چه در دوران قدرت گیری حکومت های تمامیت خواه قرن بیستم و چه امروزه که “کارزار علیه ترور” در جریان است، با چالشهای زمانه تناسب دارند.

 
نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

وقتی که فئودور داستایفسکی در داستانهای خود تاثیر افکار و اعتقادات بر زندگی و رفتار افراد را تشریح می کرد به خوبی می دانست که از چه می نویسد.

او که متولد ۱۸۲۱ بود، در سنین بیست و چند سالگی به یک محفل از نویسندگان رادیکال و ساختارشکن در شهر سن پترزبورگ پیوست که تحت تاثیر بینش سوسیالیسم اتوپیایی فرانسوی قرار داشتند.

یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرده بود موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد.

روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ داستایفسکی همراه چند تن دیگر از اعضای این محفل بازداشت و روانه زندان شد. پس از چند ماه بازجویی، این افراد به جرم اقدام برای توزیع تبلیغات خرابکارانه محکوم شده و حکم اعدام برای آنها صادر شد.

بعدا این مجازات به تبعید و اردوگاه کار اجباری تنزل یافت. اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخه های آتش نمایشی قرار دادند.

در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبه های اعدام و داربست هایی برپا شده بود و روی آن را با پارچه های سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند.

سه نفر از این زندانیان را به چوبه ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبل های نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگ های خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند.

زندانیان را پس از کاهش مجازات اعدام با قفل و زنجیر به سیبری فرستادند. مجازات داستایفسکی چهار سال کار اجباری و سپس خدمت اجباری در ارتش بود.

 
نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

در سال ۱۸۵۹ تزار جدیدی که بر تخت سلطنت نشست به داستایفسکی اجازه داد از تبعید بازگردد. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.

این تجارب بر زندگی و دیدگاههای داستایفسکی عمیقا تاثیر گذاشتند. او هیچگاه از این اعتقاد خود دست برنداشت که جامعه روسیه به تغییرات بنیادی نیاز دارد. او کماکان به این اصل معتقد بود که نظام ارباب و رعیتی حاکم بر کشور عمیقا غیرانسانی و ناعادلانه است و تا آخر عمر خود از اشراف زمیندار متنفر بود.

اما تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژه ای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت:”به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم.”

از آن زمان به بعد دریافت که برخلاف آنچه که در دوران اعتقاد به نظریه های اجتماعی نوآورانه می اندیشید، زندگی انسان لزوما حرکتی از قهقرای پست به سمت یک آینده بهتر نیست. بلکه هر انسانی در هر لحظه و مقطعی از زندگی خود در مرز ابدیت و یا فنا قرار دارد. به خاطر یک چنین باوری بود که داستایفسکی به مرور زمان به ایدئولوژی های پیشرویی که در جوانی به سمت آنها گرایش پیدا کرده بود بی اعتماد شد.

او به خصوص به افکار و ایده هایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک می نگریست.

 
نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

نسل جدید روشنفکران روس به شدت شیفته افکار سیاسی و فلسفی رایج در اروپای غربی بودند. مادی گرایی فرانسوی، انسان گرایی (اومانیسم) آلمانی و منفعت گرایی انگلیسی به شیوه خاص روسی با هم ترکیب شده و “نهیلیسم” نام گرفته بود.

در فرهنگ سیاسی مدرن نهیلیسم، پوچ گرایی توصیف می شود اما نهیلیست های روسیه ۱۸۶۰ کاملا متفاوت بودند. آنها به علم و پیشرفت های علمی اعتقاد سرسختانه ای داشتند و برای پیشرفت به سمت بنای یک جامعه بهتر معتقد بودند که دین و تمام سنن و معیارهای اخلاقی کهن را باید نابود کرد.

مخالفت و اعلام جرم داستایفسکی علیه نهیلیسم روسی در کتاب او با عنوان تسخیرشدگان (جن زدگان) به خوبی منعکس شده است.

این کتاب که در سال ۱۸۷۲ چاپ شد به خاطر زبان آمرانه و نصحیت گونه آن مورد انتقاد قرار گرفته ولی بدون تردید او می خواست نشان دهد که افکار مرسوم در میان روشنفکران آن نسل می توانند خطرناک باشند.

داستانی که داستایفسکی در این کتاب نقل می کند در قالب یک طنز سیاه و گزنده، روشنفکران هم دوره خود را به خاطر بازی کردن با ایده های انقلابی بدون آنکه بدانند انقلاب در عمل به چه معنایی است به نقد می کشد.

داستان کتاب را در واقع می توان نسخه ای از حوادث واقعی دانست که در زمانی که داستایفسکی مشغول نگارش کتاب بود اتفاق می افتاد.

فردی به نام سرگئی نچائف، یک معلم سابق مدارس دینی که به تروریسم روی آورده بود، به جرم مشارکت در قتل دانشجویان بازداشت و محکوم می شود. سرگئی نچائف نویسنده بیانیه ای بود که در آن گفته می شد برای پیشبرد و پیروزی انقلاب باید از هر روشی حتی قتل و آدمکشی استفاده کرد.

 
نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

گروهی از دانشجویان سیاست های نچائف را زیر سئوال برده و به همین خاطر می بایست کشته می شدند.

داستایفسکی در داستان تسخیر شدگان استدلال می کند که فراموش کردن موازین اخلاقی و انسانی به خاطر افکار آزادیخواهانه به نوعی تمامیت خواهی و استبداد بدتر از گذشته منجر می شود.

یکی از شخصیت های این کتاب اعتراف می کند: “تحت تاثیر اطلاعات و برداشت های نظری خود چنان گیج شدم که نتیجه گیریهای من درست در تضاد با ایده اولیه ای قرار گرفت که از آنجا شروع کرده بودم. من از آزادی بی حدو مرز شروع کردم و به استبداد مطلق رسیدم.”

 

آنچه را ۵۰ سال بعد و بر اثر انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق افتاد شاید نتوان با جملاتی بهتر از این توضیح داد. لنین رهبر انقلاب بلشویکی هر چند سرگئی نچائف را به خاطر تکیه بیش از حد به اقدامات خشونت آمیز فردی، مورد انتقاد قرار داده بود ولی در مجموع اعتقاد و آمادگی او برای ارتکاب به هر عمل خلافی در راه انقلاب را می ستود.

اما همانطور که داستایفسکی پیش بینی کرده بود استفاده از روشهای غیرانسانی برای دستیابی به آزادی در عمل اختناق و سرکوبی را به وجود آورد که از بی رحمی های نمایشی حکومت تزاری بسیار شدیدتر و گسترده تر بود.

این اثر داستایفسکی حاوی آموزه هایی است که از مرزهای روسیه بسیار فراتر می روند. در اولین ترجمه انگلیسی این کتاب بر اثر لغزش در ترجمه عنوان “تسخیرشدگان” برای آن انتخاب شد. در حالیکه عنوان اصلی آن در زبان روسی به معنای “اهریمنیان و یا جن زدگان” است. ولی شاید همان ترجمه اول و ناشیانه از عنوان کتاب به مقصود داستایفسکی از نگارش این داستان نزدیک تر بود.

هر چند او گاه شخصیت این روشنفکران انقلابی را با بی رحمی تمام تشریح می کند ولی در حقیقت از نگاه او جن زدگان و یا تسخیرشدگان نه خود این افراد بلکه ایده ها و افکاری است که آنها را به بردگی گرفته است.

 
نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

 

چند اثر شاخص داستایفسکی

 

جنایت و مکافات، ۱۸۶۶، ماجراهای زندگی دانشجوی جوانی به نام راسکلنیکوف در میانه قرن نوزدهم در شهر سن پترزبورگ که پس از به قتل رساندن یک نزول خوار عذاب وجدان او را رها نمی کند.

ابله، ۱۸۶۸، حکایت شاهزاده میشکین است که ساده لوحی و شخصیت زودباور او همیشه برای اطرافیانش مصیبت به بار می آورد.

برادران کارامازوف، ۱۸۸۰، یک رمان فلسفی در مورد چهار برادر و پدر زمیندار و فاسدشان که قتل او سئوالاتی در مورد وجود خدا، آزادی اراده آدمیان و اخلاقیات را به پیش می کشد. 

 



:: بازدید از این مطلب : 23
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
 مجموعه : اخبار حوادث,روزنامه حوادث,حوادث روز

دانش آموز 11 ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد

دانش آموز ۱۱ ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد 

دانش آموزی که مورد تجاوز قرار گرفته بود دو هفته بعد خود را از سقف اتاق دار زد و جان خود را از دست داد. تجاوز روی ذهن کودکان تاثیر بسیار بدی دارد. دانش آموز ۱۱ ساله ای در پی یک اقدام هولناک به مرگ خودخواسته تن داد.”اسد خان”، دانش آموز ۱۱ ساله ای است که به دلایل نامشخص خود را به دار آویخت. قربانی چندین هفته بعد از شروع مدرسه دست به این اقدام هولناک زد.

دانش آموز 11 ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد

 به گزارش پارس ناز طبق اظهارات برخی شاهدین وی در مدرسه مورد اذیت و آزار قرار می گرفته که تحقیقات پلیس Police در این زمینه به سرانجام نرسیده است. مادر وی در جلسه دادگاه روز گذشته اذعان داشته است حجم زیاد تکالیف پسرش منجر به تعجبش شده بود که وقتی از وی در این مورد سوال کرده اسدخان در پاسخ گفته است تکالیف شاگردان دیگر را در ازای دریافت پول انجام می دهد،

 

اما در این میان اظهاراتی پیرامون اذیت و آزار این نوجوان وجود دارد که دادگاه دو نفر از دوستان قربانی را برای ارائه پاره ای از توضیحات احضار کرده است.مادر اسدخان جسد بی جان پسرش را در اتاق خواب پیدا کرد که با چشمانی اشکبار امید داشت پزشکان بتوانند وی را احیا کنند که متاسفانه این عمل موفقیت آمیز نبود. جسد قربانی ۲۸ سپتامبر در برادفورد در اتاق خوابش پیدا شد.

 

بر اساس گزارش پزشکی قانونی، این نوجوان دو هفته قبل از مرگش مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود. دو تن از دوستان قربانی آزار و اذیت این نوجوان را تایید کرده اند.بر اساس اظهارات یک منبع آگاه، قربانی در مورد این آزار و اذیت با معلم خود نیز صحبت کرده بود، اما جای بسی تعجب است که در این خصوص هیچ اقدام خاصی صورت نگرفته است.

 

دوستان وی مدعی شده اند قربانی قبل از مرگش در زمین بازی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، اما پلیس با بررسی دوربین های مدار بسته به شواهدی دال بر این ادعا دست پیدا نکرد.

 

 

 

 

منبع: پارس ناز

 



:: بازدید از این مطلب : 28
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بکلینک|بک لینک
هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: چند روایت از زندگی عجیب و غریب نویسندگانی که آثار مهمی خلق کرده اند، با این حال شاید کسی نداند آنها در برهه ای از زندگی خود آواره و کولی وار می زیسته اند.

 

اغلب روی دیگرش را دیده ایم؛ آدم هایی با لباس های مندرس در خیابان ها که تا شب پرسه می زنند و دست آخر روی تکه ای مقوا، کنار خیابان جای خواب پهن می کنند. در تاریخ ادبیات نویسندگان مشهوری در این دنیا زندگی کرده اند که گاه خودخواسته از زندگی معمول بریده اندو آوارگی در پیش گرفته اند؛ خانه به دوشانی که شعر می گفتند، قصه می نوشتند و مردم را از پس عادت های هر روزه، دوباره به انسانیت دعوت می کردند؛ انسانیتی که به زعم آنها مدت ها پیش مرده بود.

لئو تالستوی؛ زمستان و پیرمرد

فکر می کند آیا کار درستی کرده که در این سن و سال، آوارگی را به خانه گرم و رختخواب نرمش ترجیح داده است؟ پیرمرد ردای کهنه ای را به دور خودش می پیچد، روی تخت چوبی با تشکی پوسیده در گوشه کلبه مامور قطار دراز می کشد. سرما کشنده است و او که در نهمین دهه عمرش به سر می برد، توان تحمل سوز زمهریر زمستان های روسیه را ندارد.

 
نویسندگان آس و پاس

لئو تالستوی، یکی از بزرگ ترین نویسندگان روسیه تزاری و البته سالیان سال بعد از آن، در آخرین روزهای عمرش، شبانه از خانه می گریزد و بدون اطلاع همسرش به کلبه فقیرانه کارگری پناه می برد. تالستوی فرزند یکی از ملاکان بزرگ روسیه بود و صاحب زمین و کارگر که در میانسالی تصمیم می گیرد روال زندگی اش را تغییر دهد، آنچه دارد میان فقرا تقسیم کند و خودش دیگر نه مثل یک اشراف زاده که مانند مردم تنگدست زندگی کند. این ماجرا سبب ساز اختلافات او با همسر و تعدادی از فرزندانش می شود و همین مسئله او را روز به روز از خانواده دورتر و منزوی تر می کند.

همان زمان عده ای گمان می کردند تالستوی نازپرورده، دیوانه شده یا خوشی زیر دلش زده است که شیوه زندگی اش را تغییر داده و همچون کارگرانش زندگی می کند، اما خود تالستوی گویا از شیوه ای که بر می گزیند راضی بوده است. او در کتاب خاطراتش می نویسد: «من از شیوه زندگی طبقه خودم دست شستم، زیرا دریافتم که این زندگی نیست؛ بلکه شبه زندگی است.

 
دریافتم شرایط و وفوری که ما در آن زندگی می کنیم، ما را از امکان درک زندگی محروم می کند و برای درک زندگی باید زندگی مردم ساده و زحمتکش را دریابیم که زندگی را می سازند. باید معنایی را دریابیم که آنان به زندگی می دهند… نه زندگی ما انگلان زندگی.» تالستوی به همان شیوه پیش می رود تا دیگر آن هم آرامش نمی کند و خانه را به مقصد بی مقصدی ترک می کند.

 

جرج اورول؛ دل تان برای خودتان خواهد سوخت

در میان نویسندگان، تالستوی تنها کسی نبود که زندگی آرام را ترک کرد و دست به تجربه های تازه زد. اریک آرتور بلر در همان دوران، با اختلاف ده، بیست سال، به قصد تجربه و البته در دوره ای به خاطر فشار فقر، چند سالی را در خیابان های پاریس و لندن، میان خانه به دوشان گذراند. او از تجربیات زندگی در خیابان ها کتابی نوشت و این کتاب را ظاهرا از شرم خانواده مرفهش با نام مستعار جرج اورول به چاپ رساند و البته همین نام هم رویش ماند.

 
نویسندگان آس و پاس

ما ارول را بیشتر به خاطر کتاب های «قلعه حیوانات» و «۱۹۸۴» می شناسیم؛ اما کمتر در مورد سال های آوارگی و به قول خودش آس و پاسی او چیزی شنیده ایم. اورول روی دلهره آور زندگی خیابانی را چنین تعریف می کند: «کشف می کنید که گرسنه بودن یعنی چه. هر جا که می روید توده های عظیم و بی حساب غذا به شما توهین می کنند. خوک های مرده درسته، سبدهای نان داغ، قالب های زرد بهترین کره ها، نوارهای سوسیس، کوهی از سیب زمینی… با دیدن این همه غذا دل تان برای خودتان می سوزد.»

با این وصف هر کسی باشد ترجیح می دهد همان زندگی انگلانه به تعبیر تالستوی را برگزیند، با شکم سیر روی تشکی نرم دراز بکشد و خیال ببافد و دغدغه ای برای وعده بعد نداشته باشد و خیالش هم از بابت جای خواب، تخت، فشار گرسنگی آن هم در روزهای متوالی، بخشی مهم از تجربه خیابان خوابی اورول است. اورول ملال را بخش جدایی ناپذیر فقر و خانه به دوشی می داند؛ زمان هایی که گرسنگی اجازه نمی دهد آدمیزاد سر خودش را با چیزی گرم کند و نصف روز را گوشه ای ثابت سر می کند و به تعبیر اورول حسی شبیه «اسکلت جوان در شعر گل های رنج بودلر» به آدم دست می دهد.

چارلز بوکوفسکی و شل سیلوور استاین؛ سقراطی زیستن

این زندگی روی دیگری هم دارد که عده ای از روشنفکران و نویسندگان برگزیدند و آن هم گونه ای بی قید زیستن است شبیه آنچه ظاهرا سقراط در پیش گرفته بود و پیروان بی واسطه او هم آن را به عنوان شیوه زندگی انتخاب کرده بودند. این شیوه زندگی را اگر بنا باشد خلاصه کنیم، همان رد و تحقیر وسایل راحتی و آسایش است و قطع روابط اجتماعی؛ در پیش گرفتن زندگی بدوی و خرده گیری از مردمان روزمره.

 
نویسندگان آس و پاس

ظاهرا خود سقراط زندگی ساده و بی پیرایه ای را انتخاب کرده بود اما شاگردانش نوعی نگاه اغراق شده به این شیوه را برگزیدند و این راه و روش را به حد اعلایش رساندند. از میان نام های آشنایی که به این شیوه البته به سبک مدرنش روزگار گذراندند. چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان نویس آمریکایی است که هزاران شعر و صدها داستان کوتاه و چند رمان دارد که می گویند بیشتر تحت تاثیر محل زندگی اش شهر لس آنجلس است.

بوکوفسکی در آلمان به دنیا آمد اما در کودکی مادرش او را به آمریکا پیش خانواده پدرش می برد. او مدتی در اداره پست به کارمندی می گذراند اما بعد تصمیم می گیرد زندگی اش را وقف نوشتن کند، حتی اگر سرنوشتش آوارگی و خانه به دوشی باشد.

او سال ها در آمریکا سرگردان می شود، کارهای موقت برای گذران زندگی انجام می دهد و گرسنگی می کشد و آوارگی. بوکوفسکی تصمیمش برای رها کردن کار را این طور بیان می کند: «من دوتا انتخاب دارم… در اداره پست بمونم و احمق بشم… یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسنده ام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.»

بوکوفسکی بعدها که موفق می شود از محل نویسندگی و شاعری وضعی به هم بزند و پولی به دست بیاورد، باز هم به همان شیوه قبل ادامه می دهد؛ زندگی بدون تجمل و به قاعده دوران خانه به دوشی. اما تاج این گونه زندگی را ظاهرا باید بر سر شل سیلور استایی گذاشت. عمو شلبی داستان های کودکانه، مدتی را از سر نداری در استادیوم های ورزشی هات داگ می فروخت و تجربه اش از زندگی به آن شیوه به تعبیر خودش این است که فهمید خودش خردل دوست دارد و مردم هم دوست دارند و نان را اول برای شان بخار بدهد تا کمی داغ شود.

او بعدها به خاطر همکاری با نشریه های معروف، کارتون هایش و همین طور نوشتن کتاب های مختلف و پرطرفدار میلیونر شد اما هرگز ماشین نخرید. شل دلیل انتخاب این شیوه را اجتناب از حس مالکیت می دانست. او در مصاحبه با مجله پابلیشرز ویکلی عادت زندگی اش را این طور توضیح می دهد: «من آزادم که هر جا را ترک کنم و هر جا دلم می خواهد بروم. من معتقدم همه باید همین طور زندگی کنند. به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباشید.»

این آزادی از رنگ تعلق در زندگی شل سیلور استاین به گونه ای بود که حتی حاضر نبود برای مدتی طولانی در خانه ای بماند و به تنهایی از این خانه به آن خانه می رفت و زندگی پرتجمل و مرفه را نقد می کرد. او معتقد بود اگر به شیوه خود زندگی کنی و بفهمی چه چیزهای جالبی در زندگی وجود دارد، دیوانه می شوی.

لویی فردینان سلین؛ تبعید و بی خانمانی

روی دیگر این گونه زندگی را نویسنده فرانسوی، لویی فردینان دتوش یا سلین تجربه کرد. او پزشکی بود که از درمان بیماران چندان بختی نصیبش نشد و در خلال جنگ جهانی دوم به طرفداری از آلمان نازی متهم شد و ناچار از فرانسه فرار کرد و به آلمان رفت و بعد از آن به دانمارک. وقتی به دانمارک می رسد، خود را فقیرتر از چیزی می بیند که می پنداشت و بعد از گذران یک سال زندان در کپنهاک، در کلبه ای به تنهایی با فقر و سرما زندگی می کند. او در تبعید به سر می برد، ده ها کیلو وزن کم می کند، دندان هایش می ریزید، اما همه این رنج ها را با نوشتن بر خود هموار می کند.

 
نویسندگان آس و پاس

در همان دوره تبعید سه کتاب می نویسد که البته در دوران حیاتش چندان مورد استقبال قرار نمی گیرند. او عادت داشت در کتاب ها و حتی در مصاحبه های مطبوعاتی اش جامعه را نقد کند و انسانیت به فنا رفته را ملامت.

 
تلخ اندیشی او و فضای داستان هایش در زمان خود او از نظر عده ای موهن و ناخوشایند بود اما بعد از مرگش، استقبال از کتاب هایش بیشتر می شود. ظاهرا تنها کتابی از سلین که در دوره حیاتش از آن استقبال شد، رمان «سفر به انتهای شب» بود که همان هم شائبه طرفداری از آلمان نازی را به وجود آورد و سبب ساز روزگار آوارگی و تنهایی او شد؛ اما این سبک و سیاق زندگی چیزی نیست که فقط نویسندگانی خارج از مرزهای ایران آن را تجربه کرده باشند.

 

چند سال پیش، بدن بی جان محمود گلابدره ای، نویسنده و از دوستان جلال آل احمد، در حالی پیدا شد که در خانه ای بی وسایل تنها بر تشکی افتاده بود. گلابدره ای ده سال در آمریکا در میان بی خانمان ها زندگی کرد و خاطراتش را با نام «ده سال هوم لسی در آمریکا» مدر کتابی نوشت. البته ظاهرا تنها توانست هشت ماه از این تجربه را بنویسد و اوضاع مالی اجازه نداد باقی تجربیاتش را در قالب کتاب منتشر کند.

 
وقتی در اوایل دهه هشتاد به ایران بازگشت، مدتی را در غاری در کوه های البرز مرکزی گذراند و درخواست های کمکش از متولیان فرهنگی، نتیجه ای در پی نداشت. سال ۸۶ به وزیر مسکن نامه نوشت و از او درخواست کمک کرد و برایش گفت ماهانه تنها نود هزار تومان درآمد دارد. دست آخر توانست با تتمه حسابش خانه ای در میگون، حوالی تهران اجاره کند و از آنجا که خانه اش گازکشی نداشت، دو بار آتش گرفت و در همین آتش سوزی ها رمانی که او سی سال را صرف نوشتنش کرده بود، سوخت و خاکستر شد.

 

او سراسر آمریکا را با پای پیاده طی کرد و در میان بی خانمان ها روزگار گذراند. با نویسندگان آمریکایی معاشرت کرد و مدتی مهمان یکی از آنها بود. سه ماه در خانه کن کیسی نویسنده رمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» گذراند و دو ماه مهمان پل مایر بود و با وینستون گروم نویسنده «فارست گامپ» همنشین.

کرت کوبین؛ رنج بی پایان شهرت

البته گاهی هم در پیش گرفتن زندگی بی خانمان ها یک طغیان نسبت به وضع موجود است. روشی که کرت کوبین، موسیقیدان و شاعر آمریکایی و بنیان گذار گروه گرانج نیروانا انتخاب کرد. او سال ۱۹۸۵ گروه را تشکیل داد و آنقدر محبوب بود که او را «صدای نسل اش» لقب داده بودند. او وضع مالی خوبی داشت، اما به گفته مایک آزارد نویسنده کتاب «همان طور که هستی بیا: داستان نیروانا»، شاید برای تجارتی که وارد آن شده بود کمی بیش از حد نازنین و حساس بود.

 
نویسندگان آس و پاس

او عادات و چارچوب های اجتماعی را به سخره می گرفت و دست آخر به خاطر خشم از ویدئویی که تعدادی از هوادارانش از صحنه تجاوزشان منتشر کرده بودند؛ هر چه در خانه داشت می شکند و از بین می برد. او روز پیش از مرگش در حالی دیده شده بود که بشقاب غذایش را که تام شده بود، لیس می زد و صاحب رستورانی که کوبین آخرین بار در آنجا دیده شده، گفته بود وقتی می خواسته پول غذایش را حساب کند فهمیده کارت اعتباری اش مسدود است.

او سرانجام در حالی پیدا می شود که با یک اسلحه ساچمه زنی صورتش را نابود کرده و بدن بی جانش در گوشه ای در خیابان افتاده بود. بنا بر مصاحبه هایی که از او منتشر شده، همیشه می گفت که «مشهور» شدن آخرین چیزی است که می خواسته باشد و انگار همین اخلاقیات موجب می شود زندگی اش در خیابان به آخر برسد. ظاهرا خیابان سرنوشتی بوده است برای آدم هایی که چیزی در زندگی شهری دلبسته شان نمی کرده است؛ نویسندگان آواره.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 20
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 22 بهمن 1395 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 82 صفحه بعد